سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دشمنی که در سینه ها مخفیانه رخنه می کند و در گوشها آهسته می دمد، بپرهیزید [امام علی علیه السلام]
اس ام اس های جدید

به بعضیا باید بگی:

این مشکل تو نیس که نمیفهمی

مشکل از منه که توقع دارم بفهمی …

میانگین پست در روز  شتم پشتش رو مبل و به اون دوتا نگاه کردم.      آیناز ابرهاش و داد بالا و زد پس کله سپهر:      ـ سپی یاد بگیر..      سپهر: ای درد بی درمون... سپی و درد... آخه دخترِ ی گستاخ ما هنوز نرفتیم خونه خودمون دستت روم بلند شد؟      آیناز یکی دیگه زد:      ـ بحث و عوض نکن ببین چه خوشکل جواب داد بهت.      سپهر چشم غره ای بهم رفت که نیشم گشاد تر شد... سپهر دستش و مشت کرد و جلو دهنش گرفت:      ـ عه عه عه آیناز؟ خوبه این نظریه خودت بوده هاااا.      آیناز کمی فکر کرد و گفت:      ـ واقعا؟      سپهر با لحن مسخره ای گفت:      ـ نه الکا"... گوسپند.      آیناز با حرص الکی بلند شد و کوسن ها رو برداشت و افتاد به جون سپهر. ولی بازم سپهر کم نیاورد و تمام اسم حیوونارو گفت پایه عکاسی مونوپاد و آنی رو مستفیض کرد. این وسط      من و نیلو خندیدم سپهر یه سره به آنی چشم غره میرفت... خلاصه اون شب قرار شد اواخر مرداد... درست روز تولد اصلی من جشن عروسیمون و با هم بگیرم. حالا میفهمم چرا اون روز هامون گفت 31 مرداد.... عنصر ماه مرداد آتشِ...       حالا اینا رو بی خی.... اصلا باوردم نمیشه من قرار ازدواج کنم...  19 کاربر از پست Sanaz.MF تشکر کرده اند .      *aren* , ATRA72 , elish688 , farshte , Fatima.N , kfdh   سپهر: زود باش بگو نیلو کجاست.     پسره پوزخندی زد... سپهر یغش و گرفت و بلندش کرد و تو صورتش داد زد:     سپهر: نشنیدم.     پسره خندید:     ـ هنوز کوچیکی سپهر خان که بخوای از سیا( مخفف سیامک) حرف بکشید.     سپهر هیچی نگفت اما خاک های زیر پای سیا به صورت گل پایه عکاسی مونوپاد در اومد و اومد بالاببخش نیلو... من و ببخش عشقم اون فقط یه خریت بود.     اشکام بیشتر شد... دستمم خیلبی درد میکرد.... ولی این که کنار پدرام بودم واسم خیلی خوب بود و همه چیز و فراموش کردم و دست سالمم و دور کمرش حلقه کردم...     ********     قسمت بیست و هفتم( آخر ).... پدرام....     طبق معمول رو پایه عکاسی مونوپاد مبل دراز کشیده بودم... با خاطرات بدی که از اتاقم داشتم هیچ خوش نداشتم برم توش... احساس بدی داشتم تو اون اتاق.     بلند شدم و رفتم تو آشپز خونه... رو میز ناهار خوری پر از چسب زخم بود.. فکر کنم کار بهرادِ...هه گفتم بهراد یادم باشه بهش سر بزنم شنیدم بهار نامزد کرده.. جلل خالق به حق چیزای ندیده و نشنیده....     چسب زخمارو جمع کردم.. یاد اون سری تو خونه نیلو افتادم. من قدرت ویژم اینه که میتونم با آب دهانم زخمورنا2000 , عاطفه دلنواز , پرنیا بابایی , کابوس001   1393,07,21, ساعت : 00:09 Top | #130 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست.  کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها  تاریخ عضویت     فروردین 1393 نوشته ها     765 میانگین پست در روز     3.51 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     1,966   پایه عکاسی مونوپاد   تشکر شده 3,918 در 560 پست حالت من     Delvapas   اندازه فونت پیش فرض      سلام.....     متاسفانه نشد قسمت بعدی رو تو یه جلد دیگه بنویسم پس همین جا ادامه میدم...     اول میخواستم بگم آغا لطفا یه کلیک کوچیک بکنید و تشکر و بزنید...من به شخصه فهمیدم بعضیا دارن می خونن ولی هیچ تشکری نمیزنن.    و دور پاهاش و گرفت:     سپهر: میگی...     سیا ابرو بالا انداخت... یهو جیغ کشید و همین طور سپهر داد زد:     ـ می گی یا نه؟؟؟؟!     سیا همون طور که ناله میکرد زیر لب گفت:     ـ گمشو بابا.     سپهر آتیشی مشتی بهش زد... خاک های دوی پای سیا هر لحظه داشت تنگ تر و فشورده تر میشد... یهو آیناز گفت:     ـ بریم سپهر بسه.     خندم گرفت... قیافه سپهر دیدنی بود... آیناز میتونه حافظه بخونه اون وخ این واستاده آزارش میده تا بگه کجاست.     خیلی سعی کردم نخندم ولی نشد... سپهر عصبی اومد طرفم و گفت:     ـ به چی میخندی؟     در کمال پرویی جواب دادم:     ـ چی نه کی... اونم به تو.     سپهر اومد مشت بزنه که دستش و گرفتم... یگفتن یا خیلی چیز های دیگه ولی تا حالا نشده بود کسی همچین پایه عکاسی مونوپاد چیز مهمی رو ازم پنهون کنه... منم برا پدرام نامحرم بودم..     با گرفته شدن دستم، به کنارم که پارا نشسته بود نگاه کردم:     پارا: گریه نکن... هیچ جنس مذکری ارزش گریه نداره... حتی داداشت.     با به یاد آوردن نیما پوزخندی زدم و اشکام و پاک کردم.با لحن خشک و سردی ادامه داد:     ـ میدونم زندس.     دماغم و کشیدم بالا و با تعجب نگاهش کردم:     ـ چی؟     ـ نخود چی... نیما زندس.. من از اون روزی فهمیدم که اومد پیش تو و اون دروغ هارو تحویلت داد.     ـ بسه... دیگه نمیخوام چیزی در رابطه با خانوادم بشنوم.     چیزی نگفت و بلند شد... باز با لحن خشکی گفت:     ـ بهتره غذا بخوری تا بعد پیوند به هوش بیای.     مث جت از جام پریدم:     ـ چی؟ چه پیوندی؟     لبخند کجی زد:     ـ برو غذات بخورد...     اخم کردم:   13 کاربر از پست پایه عکاسی مونوپاد Sanaz.MF تشکر کرده اند .      *aren* , ATRA72 , elish688 , kfdh , m.a.r.z.i , mahdis.nzh , rahha , setareh06 , shahrzad1369 , TaraStar , بانوی دریاها , پرنیا بابایی , کابوس001   1393,07,18, ساعت : 21:01 Top | #125 Sanaz.MF Sanaz.MF آنلاین نیست.  کاربر نیمه حرفه ای Sanaz.MF آواتار ها  تاریخ عضویت     فروردین 1393 نوشته ها     765 میانگین پست در روز     3.51 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     1,966     تشکر شده 3,918 در 560 پست حالت من     Delvapas   اندازه فونت پیش فرض      ـ نمیخوام...     ـ باشه..     در کمتر از دوثانیه دور دستام فشار اومد... بهشون که نگاه کردم دیدم باز دو تا از نوچه های پارا گرفتنم... نگاهشونم کردم.. من و بردن سمت همون تخت ها.. صدا آرشان اومد:     ـ خوب پایه عکاسی مونوپاد ... بهتره آزمایش و شروع کنیم... فقط قبلش میخوام یه چیزی بهت بگم نیلو..     تقلا کردم که ولم کنن ولی نکردم... پدرم اومد کنارم و گفت:     ـ پدرام... شنیدم دوستش داری.     ـ برو به درک...     پوزخندی زد:     اندازه فونت پیش فرض      زدم زیر خنده:     ـ امر دیگه ای....؟     پارا عصبی بهم نگاه کرد رفتم سمت بچه ها که هنوز درگیر بودن.. یهو یکی دستم و گرفت.. برگشتم که با یه پسر روبه رو شدم... پارا گفت:     ـ سیامک زود باش بیا دستای من و باز کن.     کاراته یاد داشتم ولی کم اونم به لطف ایناز واسه همین یه فن و رو سیامکه پیاده کردم که خیلی خوب جواب داده ..خوش حال و شاد و شنگول برگشت که دستم به طرز فجیعی پیچیده شد طوری که صدا شکسته شدنش و شنیدم... جیغ خیلی بلندی کشیدم که همه به جز پدرام پایه عکاسی مونوپاد گوشاشون و گرفتن... پدرام هم اومد سمت من و سیامک و با اون هیکلش بی هوش کرد..     پدرام: نیلو.. نیلو خوبی عزیزم؟     ـ خفه شو!!!     با تعجب نگاهم کرد که با نفرت نگاهش کردم:     ـ ازت متنفرم پدرام تو هم مث بقیه خر فرضم کردی و بهم نگفتی...     بغض کردم:     ـ چرا پدرام؟ چرا نگفتی تو آتش افرازی؟     بدون پلک زدن اشکام سرازیر شد... با دیدن اشکام طاقت نیاورد و سرم و تو آغوشش گرفت و زمزمه کرد:     ـ من و   راستی سن هاتونم وارد کنید..         3.51 محل سکونت     خودمم نمیدونم تشکر از کاربر     1,966     تشکر شده 3,918 در 560 پست حالت من


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط رامسین امرالهی 93/8/25:: 1:52 صبح     |     () نظر